کد مطلب:153834 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

هجوم به خانه طوعه
ابن زیاد كه می دانست هنوز همه اقوام و قبایل حاضر نیستند با مسلم بن عقیل بجنگند لذا محمد بن اشعث را با جمعیتی از قبیله خودش و عبیدالله بن عباس سلمی را با هفتاد نفر از قبیله قیس مأمور دستگیر كردن مسلم نمود و رئیس شرطه عمرو بن حریث را دستور داد تا آن ها را یاری و كمك نماید، فرماندهان با سیصد سوار به طرف خانه طوعه حركت نمودند وقتی به نزدیكی خانه طوعه رسیدند مسلم از شیهه اسبان و فریاد سواران دریافت كه به قصد دستگیری او آمده اند لذا از طوعه تشكر نمود و گفت گرفتاری شما از ناحیه پسرتان است و تا لباس رزم پوشید سواران وارد خانه طوعه شدند، مسلم با شمشیر به آن ها حمله كرد و آنان را از خانه بیرون راند، سواران دوباره حمله نمودند و این بار هم مسلم حمله كرد و آنان را از خانه بیرون راند، سواران دوباره حمله نمودند و این بار هم مسلم حمله آن ها را دفع و آنان را از خانه بیرون كرد و خود هم بیرون آمد و بر سواران حمله كرد و سرها را درو می كرد و چنان شجاعتی از خود نشان داد كه در تاریخ شجاعان بی سابقه بود سپاه پسر زیاد كه دریافتند حریف مسلم نیستند به پشت بام ها رفتند و مسلم را سنگ باران نمودند و دسته های نی را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند مسلم كه چنین دید بازوی مردانی را می گرفت و به پشت بام پرت می كرد محمد بن اشعث مشاهده كرد كه نیروهایش تقلیل یافته و قدرت مقابله با مسلم را ندارند نزد ابن زیاد رفت و تقاضای نیروی كمكی اعم از سواره و پیاده نمود، ابن زیاد او را ملامت و توبیخ كرد: سبحان الله ترا به سوی یك نفر فرستاده ایم تا او رادستگیر كنی این چنین رخنه به نیرویت وارد شده ابن اشعث كه از این سرزنش ناراحت


شده بود گفت: خیال می كنی مرا به جنگ بقالی از بقالهای كوفه یا مردی از مردم عجم فرستاده ای. انما بعثتنی الی أسد ضرغام و سیف حسام فی كف بطل همام من آل خیر الأنام.

«همانا مرا به جنگ شیر بیشه و شمشیر برنده ای كه در دست مرد شجاع از نسل بهترین مردمان است فرستاده ای».

ابن زیاد نیروی زیادی برای كمك ابن اشعث فرستاد اما مسلم یك تنه بر دشمن انبوه حمله می كرد، ابن اشعث پیش آمد و گفت: جوان چرا خود را به كشتن می دهی تو در امانی، مسلم به حمله های خود ادامه داد و این رجز را می خواند:



1- أقسمك لا أقتل الا حرا

و ان رأیت الموت شیئا نكرا



2- اخاف ان اكذب او اغرا

او یخلط البارد سخنا مرا



3- رد شعاع الشمس فاستقرا

كل امرئ یوما ملاق شرا



1- «بخدا قسم یاد كرده ام كه كشته نشوم مگر به آزادگی هر چند مرگ چیز ناپسندی است».

2-«می ترسم دروغ بگوئید یا مرا فریب دهید یا سردی را با گرمی تلخ بیامیزید». 3- «تا غروب آفتاب در مقام خود مستقرم هر كسی یك روز بدی را ملاقات خواهد كرد».

محمد بن اشعث گفت: به تو دروغ گفته نمی شود و فریب داده نشوی و این گروه ترا نمی كشند و نمی زنند.

مسلم خسته شده بود و بدیوار خانه تكیه كرد، پسر اشعث مجددا به او گفت تو در امانی مسلم گفت: آیا در امانم؟

پسر اشعث گفت: آری، و تمامی آن گروه هم تأئید كردند جز عبیدالله بن عباس سلمی كه خود را بكناری كشید و گفت: لا ناقة لی فی هذا و لا جمل. كنایه از این كه (در این زمینه من اراده و اختیاری ندارم مسلم فرمود: انی و الله لو لا امانكم ما وضعت یدی فی ایدیكم.

«بخدا سوگند اگر امان شما نبود دستم را در دست شما نمی نهادم».


مسلم خود را تسلیم كرد و او را به طرف دارالاماره بردند [1] .


[1] مقاتل الطالبين ص 104 - بحار ج 44/ ص 352 ارشاد مفيد ص 214 - كامل ج 4/ص 32 حياة الحسين ج 2/ ص 393 طبري ج 7/ ص 262.